اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کور

نویسه گردانی: KWR
کور. [ کُرْ ] (اِخ ) ۞ ژاک . از بازرگانان ثروتمند بورژ ۞ که در حدود سال 1395 م . در بورژ متولد شد. وی خزانه داری شارل دوم را به عهده داشت و سپس به مأموریت سیاسی اعزام شد، اما به گرفتن رشوه متهم گردید و در سال 1451 م . زندانی شد و سپس فرار کرد. خاطراتش موجب شد که در دوران حکومت لوئی یازدهم از او اعاده ٔ حیثیت شود. (از لاروس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
کور دجله . [ ک ُ وَ رِ دِ ل َ ] (اِخ ) به همه ٔ مناطقی از اعمال بصره گویند که میان میسان تا دریا واقع شده است . (از معجم البلدان ).
فتحی کور. [ ف َ ] (اِخ ) از قزوینست . وی بسیار مردم آزار بود. در جوانی وفات یافت و این مطلع از اوست :غریب بر سر کوی حبیب میمیرم اجل بیا که ب...
پیر و کور. [ رُ ] (ص مرکب ) سخت ناتوان و عاجز از پیری و ضعف بینائی . سخت سالخورده و ناتوان .
کور و کچل . [ رُ ک َ چ َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) برای چشم نخوردن بچه های خود را، کور و کچل های من می گفتند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ر...
کور موصلی . [ رِ ص ِ ] (اِخ ) اشاره به مردی کور است که اراده ٔ قتل یکی از ائمه ٔ طاهرین را داشت و بدین منظور عصایی زهرآلود را بر روی پای آ...
اجاق کور. [ اُ ] (ص مرکب ) که فرزند ندارد. بلاعقب . بی خَلف . عقیم . توسعاً، عاقر.
ترپسی کور. [ ت ِ کُرْ ] (اِخ ) ۞ رب النوع رقص و آواز یون-ان ق-دی-م ک-ه ب-ا چنگی کهن نمایش داده می شود.
سارجه کور. [ ج َ / چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس ، واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری گنبد قابوس . دشت و مع...
کور ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) نابینا کردن . کور کردن . از نعمت بینایی محروم کردن : اِغْشاء؛ کور ساختن . تعمیة؛ کور ساختن . (منتهی الارب ). و رجو...
عباس کور. [ ع َب ْ با ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل . واقع در 19هزارگزی شمال باختری سر کوهه و 10هزارگزی شوسه ٔ زاهدان به زابل...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۷ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.