کور
نویسه گردانی:
KWR
کور. [ کُرْ] (اِخ ) رودخانه ای است در فارس . رجوع به کُر شود.
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
کور. (ص ) اعمی . (ترجمان القرآن ). نابینا را گویند. (برهان ). آدم نابینا. (ناظم الاطباء). آنکه از بینایی محروم است . نابینا.اعمی . مقابل بینا و...
کور. [ ک َ وَ ] (اِ) به معنی کَبَر است و آن رستنیی باشد خارناک که از آن آچار سازند و در دواها نیز به کار برند. (برهان ). همان کبر است که رس...
کور. (اِ) مخفف کوره و معمولاً به آخر اسامی ، مانند مزید مؤخری افزوده شود: شمکور. و رجوع به کوره شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کور. (ع اِ) صمغ درخت مقل است و منبت او نواحی یمن و عمان بود. (ترجمه ٔ صیدنه ). || مقل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کور هندی ؛ درخت ...
کور. [ ک َ / کُو ] (اِ) جایی را گویند که پشته و شکستگی بسیار داشته باشد و قابلیت آبادانی و زراعت کردن نداشته باشد. (برهان ). به معنی جای خ...
کور. (ع اِ) پالان یا پالان با ساختگی آن . ج ، اکوار، اکوُر، کیران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || کوره ٔآهنگران از گل . (من...
کور. [ ک َ ] (ع اِ) گله ٔ بزرگ از شتران و گویند صدوپنجاه یا دوصد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گروه بسیار از شتران و گویندصدوپنجاه و یا دویست و...
کور. [ ک َ ] (ع مص ) افزون شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسیار شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پیچیدن دستار. (منتهی الاب ) (آنندراج...
کور. [ ک ُ وَ ] (ع اِ) ج ِ کورة، شهرستان و ناحیه و کرانه . (منتهی الارب ). ج ِ کورة. (از اقرب الموارد). ج ِ کورة، عبارت از شهر و قصبه باشد. (از ...
کور. (فرانسوی ، اِ) ۞ تعلیم . تحصیل : کور تاریخ . || دوره ٔ تحصیلی . (فرهنگ فارسی معین ).