اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کور

نویسه گردانی: KWR
کور. [ کُرْ] (اِخ ) رودخانه ای است در فارس . رجوع به کُر شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
نمک کور. [ ن َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کزاز پائین بخش سربند شهرستان اراک ، در 18هزارگزی شمال شرقی آستانه واقع است و 2232 تن سکنه د...
عنوان کتاب معروفترین اثر صادق هدایت پدر داستان نویسی نوین ایران که به سبک سور رئالیست(حرکت سیال ذهن)نوشته شده است و این سبک برای اولین بار توسط هدایت ...
جغد و بوف کور است به گویش کازرونی(ع.ش)
کور شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نابینا شدن . اعمی گشتن . (فرهنگ فارسی معین ). از بینایی محروم شدن . حس بینایی را از دست دادن : ز بیدادی پاد...
نان کور. (ص مرکب ) حرام نمک . (از برهان قاطع) نمک بحرام . حق نشناس . (ناظم الاطباء). ناسپاس . حق ناشناس .- نان کور و آب کور ؛ ناسپاس . (امثال و ح...
بخت کور. [ ب َ ] (ص مرکب ) کوربخت . که بخت خوب ندارد. شوم بخت . بداختر. بدبخت . زن که شوی خوب نداشته باشد. (از یادداشت های لغتنامه ).- بخت ...
چم کور. [ چ َ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: قریه ای است از قرای بلوک دشتی فارس . (از مرآت البلدان ج 4 ص 262).
ده کور. [ دِه ْ ] (اِخ ) شهرکی است میان بم و جیرفت [ به ناحیت کرمان ] آبادان و با نعمت بسیار. (حدود العالم ).
کور و کر. [ رُ ک َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) آن که دیدن و شنیدن نتواند: محارم شاه باید کور و کر باشند یعنی ابراز اسرار شاه نکنند. مثل کسانی...
کور و کل . [ رُ ک َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) کور و کچل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کور و کچل شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.