کور گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کور گردیدن . کور شدن . نابینا شدن
: فرودآمدند از چمنده ستور
شکسته دل و چشمها گشته کور.
فردوسی .
-
کور گشتن بخت کسی ؛ نامساعد شدن بخت او. به خواب شدن بخت او. روی برتافتن بخت از او
: گرفتی همه مال مردم به زور
به یک ره چنین گشت بخت تو کور.
فردوسی .