اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کؤصة

نویسه گردانی: KWṢ
کؤصة. [ ک ُءْ ص َ ] (ع ص ) رجل کؤصة؛ مرد نیک شکیبا بر خوردن و نوشیدن یا بر شراب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجل کؤصة و کؤوصة و کُؤَصة؛ شکیبا بر شراب و غیر آن . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
کوثة. [ ک َ ث َ ] (ع اِ) ارزانی و فراخ سالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خصب . (اقرب الموارد).
کوسه . [ س َ / س ِ ] (ص ) معروف است یعنی شخصی که او را در چانه و زنخ زیاده بر چند موی نباشد. (برهان ) (آنندراج ). کسی که وی را در چانه مو...
کوسه . [ س َ / س ِ ] (اِخ ) از ایلهای کرد و دارای 40 خانوار است و در سقز و سیاه کوه مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 62).
کوسه . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آختاچی بوکان که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و 272 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
کوسه . [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان جیرستان که در بخش باجگیران شهرستان قوچان واقع است و 347 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)...
لقبی طنزآمیز برای علی اکبر هاشمی رفسنجانی که بلافاصله بعد از انقلاب ١٣٥٧ ابداع گردیده و مورد استفاده لطیفه پردازان قرار گرفت٠
کوسه /kuse/ (اسم) (زیست‌شناسی) نوعی ماهی بزرگ با دندان‌های تیز، آرواره‌های قوی، و بدنی پوشیده از فلس که بسیار سریع و تهاجمی [است]؛ کوسه‌ماهی. فرهنگ فا...
کوسه (بی ریش):این واژه در سنسکریت کوصه kuśa به معنی درخشان می باشد یعنی مردی که از بی ریشی گونه هایش می درخشد. کوسه (جانور):این واژه در سنسکریت کوشه k...
کوسه صفر. [ س ِ ص َ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سراجو که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 361 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
کوسه لار. [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرحمت آباد که در بخش میاندوآب شهرستان مراغه واقع است و 299 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله ٔ 1/5 کی...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.