اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کول

نویسه گردانی: KWL
کول . [ ک َ وَ ] (اِ) نوعی از پوستین است که آن را از پوست گوسفند بزرگ دوزند و درزهای آن را تسمه دوزی کنند. (برهان ). پوستین پشم درازی است که کم بهاست و فقیران پوشند. (آنندراج ). پوستینی که از پوست گوسپند پیر سازند. (از فرهنگ رشیدی ). کردی گول ۞ (پوست ، پوست نرم جانوران که بشر پوشش خود کند)، کوله ۞ و کول ۞ (پشم گوسفند و غیره ، پالتو پوستی ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوعی پوستین پرپشم کم بها. (حاشیه ٔ شرفنامه چ وحید ص 163) :
میفکن کول گرچه خوار ۞ آیدت
که هنگام سرما به کار آیدت .

نظامی (شرفنامه چ وحید ص 163).


به کول چو وقت سرما شده پشت گرم قاری
ز همه نمدفروشان جهان فراغ دارد.

نظام قاری (دیوان البسه ص 66).


باید به پوستین بره درساخت یا کول
نتوان کشیده چونکه به بر قاقم و قدک .

نظام قاری (دیوان البسه ص 90).


به پشتی بیامد ز هر سو کول
به پیکار سما نموده جدل .

نظام قاری (دیوان البسه ص 186).


|| گلیم و پلاس کهنه . (برهان ) (ناظم الاطباء). بعضی گلیم و پالاس را گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). بعضی به معنی گلیم کهنه نوشته . (غیاث ). || حلقه های سفالین که در مجرای قنات نشانند تا مانع از نشست قنات شود. (فرهنگ فارسی معین ). تنبوشه های بسیار بزرگ که در قنات به کار برند جلوگیری واریز را. لوله ٔ بزرگ و فراخ سفالینه که در قنات به کار برند و آن را در کرمان نای و نای سار گویند. تنبوشه ٔ بزرگ برای کاری . گنگ . موری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در سامی اسب کندرو که کودن نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). اسب کم راه و مهمیزخور و کندرو را نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). عربی است . رجوع کنید به السامی در معنی «کودن ». (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || در هندی به معنی نیلوفر آفتابی که گلش سرخ باشد و آن را به هندی کمل نیز گویند.(غیاث ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
کول آباد. (اِخ ) دهی از دهستان کاغه که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کول آباد. (اِخ ) دهی از دهستان اسحاق آباد که در بخش قدمگاه شهرستان نیشابور واقع است و 293 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کول عطری . [ ع َ ] (اِخ ) دهی از بخش ایذه که در شهرستان اهواز واقع است و 117 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کت و کول . [ ک َ ت ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) کفت و کول . دوش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کول و رجوع به کت شود.- به کت و کول هم جستن یا ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کول کردن . [ کو ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، حمل کردن بار یا شخصی را بر روی شانه یا پشت . (فرهنگ فارسی معین ). بر پشت برداشتن کسی ...
کال و کول . [ ل ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) رجوع به کال و «کال و کدو» شود.
کول گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کول کردن . رجوع به کول کردن شود.
کول کدیسی . [ ] (اِخ ) رجوع به پیرمحمدبن موسی شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.