کون
نویسه گردانی:
KWN
کون . [ ک ُ وِ ] (ص ) حیزو مخنث را گفته اند. (برهان ). حیز و مخنث . (از فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). هیز و مخنث را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج از جهانگیری ). به ضم اول است و معنی مجازی است که در همین ماده تکرار شده . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به کون (معنی ماقبل آخر) شود.
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
شخصی (جنس مذکر) که با رفتارهای نابجا باعث خرد شدن اعصاب دیگران می شود.
کِش در اوستایی کِشَه keŝa و به معنی کار، کوشش، پیشه، شغل است. و کون کش یا کس کش یعنی کسی که کارش در پیوند با کون و کس است و از این راه زندگی می کند.
کسی که از کار خود پشیمان است و از دیگران طلب کار است.
کون ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) کون دهنده . مفعول . امرد. (فرهنگ فارسی معین ). مفعول . کسی که برای فعل بد آماده است . و مفعول واقع شده (یا حتی...
کون کش . [ کو ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) قواد. دلال محبتی که پسران بدکار را بکار می برد. || به شکل دشنام یا به منظور مزاح به اشخاص گفته می ...
کون کشی . [ کو ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) قرمساقی کون . مقابل آن کس کشی بود. (آنندراج ). و رجوع به مدخل قبل شود.
کون سره . [ س ُ رَ / رِ ] (اِمص مرکب ) عمل غیژیدن کودکان و زمین گیران . غیژیدن چنانکه مردمی اشل از دو پای یا کودک پیش ازراه افتادن . رفتن ...
کون خزه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِمص مرکب ) سریدن کودک بر نشیمن پیش از راه افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد شود.
کون پوش . (نف مرکب ) پوشنده ٔ کون .آنچه کون را پوشد. || (اِ مرکب ) ساغری پوش . کفل پوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گه خیش با گلاله به ...
کون ترک . [ ت َ رَ ] (اِ مرکب ) قسمی آفت و بیماری کرم پیله و آن شکافی است که در بن کرم پدید آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).