اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کون

نویسه گردانی: KWN
کون . [ ک َ ] (ع مص )بودن . (ترجمان القرآن ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بودن و هست شدن ، و کِیان و کینونة مثل آن است . (منتهی الارب ). کان الشی ٔ کوناً و کیاناً و کینونة؛ حادث شد آن شی ٔ و پدید آمد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بودن و هست شدن ... و در شرح نصاب نوشته که کون بالفتح مصدر است به معنی موجود شدن چیزی و عالم موجودات را کون از آن گویند که بعد از نابود شدن بود شد. (غیاث ). بودن و هست شدن . (آنندراج ). هست شدن . (فرهنگ فارسی معین ). || پذیرفتار کسی گردیدن . (منتهی الارب ). پذیرفتار گردیدن . (از آنندراج ): کان علی فلان کوناً و کیاناً؛ پذیرفتار گردید و تکفل کرد آن را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و کیانة اسم است از آن . (از اقرب الموارد). || ریسیدن رشته را. (از منتهی الارب ). کنت الغزل کوناً؛ ریسیدم آن رشته را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || برای کسی که دشمن دارند او را گویند: لاکان ولایکون ؛ یعنی هرگز نباشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و عرب دشمن را گوید به هنگام نفرین «لاکان و لاتکون »؛ یعنی آفریده نشد و نجنبید و این کنایه از مرگ اوست . (از اقرب الموارد). || کنت الکوفة؛ یعنی بودم در کوفه ، و منازل کأن لم یکنها احد؛ یعنی منزلهایی که در آنها کسی نبوده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || علمای نحو می گویند: کان از افعال ناقصه است که رفع می دهد اسم را و نصب می دهد خبر را مانند: کان زید عالماً، ولی هرگاه به معنی ثبت باشد مانند: کان اﷲ و لاشی ٔ معه ، و یابه معنی حدث مانند: اذا کان الشتاء فادفئونی فان الشیخ یهدمه الشتاء، و یا به معنی حضر مانند: و اِن کان ذوعسرة و یا به معنی وقع مانند: ماشأاﷲ، کان بی نیاز از خبر خواهد بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و دراینگونه موارد از افعال تامه است . (منتهی الارب ). و نیز کان گاه به معنای اقام آید. (منتهی الارب ). گاه به معنی اقام آید، مانند: کانوا و کنا. (ناظم الاطباء).و گاهی به معنی صار مانند: و کان من الکافرین . و از برای استقبال نیز گاه آید، مانند: یخافون یوماً کان شره مستطیراً. و گاه به معنی ماضی منقطع باشد، مانند:و کان فی المدینة تسعة رهط. و گاه به معنی حال ، مانند: کنتم خیرامة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و گاه به معنی استثنا آید، مانند: جاؤنی و لایکون زیداً، مانند آن است که گویی : لایکون الاتی زیداً. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گاه کان زائده باشد و جهت توکید آن را در کلام آرند و در این صورت دارای اسم و خبر نباشد، مانند: و کیف نکلم من کان فی المهد صبیاً. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۴ ثانیه
شخصی (جنس مذکر) که با رفتارهای نابجا باعث خرد شدن اعصاب دیگران می شود.
کِش در اوستایی کِشَه keŝa و به معنی کار، کوشش، پیشه، شغل است. و کون کش یا کس کش یعنی کسی که کارش در پیوند با کون و کس است و از این راه زندگی می کند.
کسی که از کار خود پشیمان است و از دیگران طلب کار است.
کون ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) کون دهنده . مفعول . امرد. (فرهنگ فارسی معین ). مفعول . کسی که برای فعل بد آماده است . و مفعول واقع شده (یا حتی...
کون کش . [ کو ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) قواد. دلال محبتی که پسران بدکار را بکار می برد. || به شکل دشنام یا به منظور مزاح به اشخاص گفته می ...
کون کشی . [ کو ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) قرمساقی کون . مقابل آن کس کشی بود. (آنندراج ). و رجوع به مدخل قبل شود.
کون سره . [ س ُ رَ / رِ ] (اِمص مرکب ) عمل غیژیدن کودکان و زمین گیران . غیژیدن چنانکه مردمی اشل از دو پای یا کودک پیش ازراه افتادن . رفتن ...
کون خزه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِمص مرکب ) سریدن کودک بر نشیمن پیش از راه افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد شود.
کون پوش . (نف مرکب ) پوشنده ٔ کون .آنچه کون را پوشد. || (اِ مرکب ) ساغری پوش . کفل پوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گه خیش با گلاله به ...
کون ترک . [ ت َ رَ ] (اِ مرکب ) قسمی آفت و بیماری کرم پیله و آن شکافی است که در بن کرم پدید آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.