کون جنبانیدن . [ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تعظیم دادن . (آنندراج )
: خواجه از فرط بزرگی همچو کون شد از دماغ
لاجرم بهر بزرگان کون بجنباند ز جای .
خواجه سلمان (از آنندراج ).
|| رقص و مسخرگی . (آنندراج ). حرکت دادن نشستنگاه در حال رقص و غیره . (فرهنگ فارسی معین ).