کوه
نویسه گردانی:
KWH
کوه . [ ک َ ] (ع مص ) هه کردن فرمودن کسی را تا بوی دهن وی معلوم شود. (ناظم الاطباء). بو کشیدن . استشمام کردن بوی دهان کسی را و دستور دادن او را تا نفس بیرون دهد (یا ها کند) تا معلوم گردد که مست است یا نه . (از اقرب الموارد): کهته کوهاً؛ په کردن گفتم او را تا بوی دهن او معلوم گردد. (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
کوه سفید. [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قمرود که در بخش مرکزی شهرستان قم واقع است . 200 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ گائنی هستند. (از فرهنگ ج...
کوه سترک . [ س ِ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه باشت بابوئی که در بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع است . 250 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ...
کوه شهری . [ ش َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش کهنوج که در شهرستان جیرفت واقع است و از 15 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است . مرکز دهستان ق...
کوه زایی . (حامص مرکب ) (اصطلاح زمین شناسی ) حرکات پوسته ٔ جامد زمین که موجب پیدایش کوهها شود. ۞ (فرهنگ فارسی معین ).
کوه نشین . [ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که در کوه ساکن باشد. آنکه در کوهستان زندگی کند : شکانیان ، قومی شبانکاره ٔ کوه نشین اند. (فارس نامه ٔ ابن ...
کوه محمل . [ م َ م ِ ](ص مرکب ) مرکبی که محملی سنگین و بزرگ همچون کوه راحمل تواند کرد : آهن سم ، فولادرگ ، صاعقه انگیز، صرصرتک ، عفریت دل ، ...
کوه مزوه . [ م َزْ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) بیماری درچشم . (ناظم الاطباء). بیماریی در چشم . (اشتینگاس ).
کوه میان . (اِخ ) دهی از بخش رامیان شهرستان گرگان است که 220 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کوه لنگر. [ ل َ گ َ ] (ص مرکب ) که لنگری چون کوه دارد. سنگین و عظیم چون کوه .- کشتی کوه لنگر ؛ کنایه از اسب قوی پیکر و نیرومند : بریدم بدا...
کوه گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) عبورکننده از کوه . گذرنده از کوه : گذاره برد سپه را ز ده دوازده رودبه مرکبان بیابان نورد کوه گذار.فرخی .