اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کوه کوب

نویسه گردانی: KWH KWB
کوه کوب . (نف مرکب ) آنکه کوه را بکوبد و بکند. (فرهنگ فارسی معین ). || کوبنده و خردکننده ٔ کوه :
بزیر اندرون آتش و نفت ۞ و چوب
زبر گرزهای گران کوه کوب .

فردوسی .


|| درنوردنده ٔ کوه . که کوه را درنوردد. که از کوه عبور کند.که کوه را قطع کند :
جاری به کوه و دریا چون رنگ و چون نهنگ
آن کوه کوب هیکل ۞ دریاگذار باد.

مسعودسعد.


|| کنایه از اسب و شتر است . (برهان ) (آنندراج ). کنایه از اسب و شتر قوی . (فرهنگ فارسی معین ). اسب و شتر. (ناظم الاطباء) :
کوه کوبان را یکان اندرکشیده زیر داغ
بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار.

فرخی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کوه کوب . (اِخ ) فرهاد را نیز گویند که عاشق شیرین بود. (برهان ) (آنندراج ). فرهاد عاشق شیرین . (ناظم الاطباء).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.