اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کهنه

نویسه گردانی: KHNH
کهنه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (ص ) دیرینه و قدیم . (آنندراج ). قدیم . ضد تازه و نو. (ناظم الاطباء). دیرین . دیرینه . عتیق . عتیقه . کهن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز نامه های کهن نام کهنگان برخوان
یکی جریده ٔ پیشینیان به پیش آور.

ناصرخسرو.


از حقیقت به دست کوری چند
مصحفی مانده کهنه گوری چند.

سنائی .


- کهنه قباله ٔ جایی (شهری )بودن ؛ از گذشته ٔ آن آگاهی بسیار داشتن . همه ٔجاهای آن و مالکان پیشین آن را شناخته بودن . همه ٔ مواضع و اوضاع و احوال آن را دانسته بودن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال :
نو که آمد به بازار، کهنه می شود دل آزار . (امثال و حکم ج 4 ص 1841).
|| پیر. سال دیده . مقابل کودک و جوان . (فرهنگ فارسی معین ). پیر. (ناظم الاطباء).
- کهنه ٔ باصفا ؛ پیری که چون جوانان شکفته و ظریف باشد. (آنندراج ) :
جلوه گر گشت دختر رز باز
کهنه ٔ باصفای من آمد.

محمدقلی سلیم (از آنندراج ).


|| خَلَق . خلقان . مندرس . ژنده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
یکی کهنه خوانی نهادمْش پیش
بر او نان کشکین سزاوار خویش .

فردوسی .


فرعون نگاه کرد موسی را دید با عصا و جامه ٔ کهنه . (قصص الانبیاء ص 99).
کهنه گلیمی که نمازی بود
زَاطلس نو به که به بازی بود.

امیرخسرو.


|| مزمن . مزمنه : دل درد کهنه . جرب کهنه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || فرسوده . کارکرده . (ناظم الاطباء).کارکرده . فرسوده : کتابی کهنه . (فرهنگ فارسی معین ). || گاه برای تعظیم چیزی و رساندن مهارت کسی استعمال کنند: کهنه دزد. کهنه شاعر. (فرهنگ فارسی معین ) :
اینکه تو بینی به زیر خرقه خزیده
کهنه حریفی است چشم چرخ ندیده .

؟ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


- کهنه اصفهانی ؛ اصفهانی سخت گربز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کهنه غلتاق . رجوع به همین کلمه شود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کهنه مرد رند ؛ سخت گربز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| (اِ) رکو. رکوی . خرقه . لته . پینه . یک قطعه کوچک جداکرده از جامه ٔ مندرس . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همه روزه او و امثال او... پیاده به در سرایهای ایشان می گردند... تا لقمه ای بخورند یا کهنه ای بستانند. (کتاب النقض ص 41).
زآن عمامه ٔ زفت نابایست او
ماند یک گز کهنه اندر دست او.

مولوی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


|| لته ٔ زنان . جامه ای که زنان گاه عادت بر خود دارند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مر زنان راست کهنه توبرتو
مرد را روز نو و روزی نو.

سنائی (از یادداشت ایضاً).


- کهنه ٔ بی نمازی ؛ لته ٔ حیض . (آنندراج ). لته ٔ حیض . حیضه . محیضه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کهنه ٔ بی نمازیش نکنی
از ریا دامن نمازی را.

اسماعیل ایما (از آنندراج ).


- کهنه ٔ حیض ؛ کهنه ٔ بی نمازی . لته ٔ حیض . (آنندراج ).
- کهنه ٔ رنگین ؛ کهنه ٔ بی نمازی . کهنه ٔ حیض . لته ٔ حیض . (آنندراج ) :
بعد از این بر سر شق بندی شومت آیم
سبب سرخی آن کهنه ٔ رنگین آیم .

حکیم شفائی (از آنندراج ).


|| جامه ای که طفل را در آن پیچند یا در زیر او افکنند تا دیگر جامه ها ملوث نکند. پارچه ای که به زیر طفل شیرخوار گسترند یا طفل را در آن پیچند تا جامه ٔ خود و چیزهای مجاور را نیالاید. پارچه ای که زیر طفل افکنند تا بول او به تشک سرایت نکند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کهنه گردیدن . [ ک ُ ن َ / ن ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) کهنه شدن . کهنه گشتن . فرسوده شدن : اکماد؛ کهنه گردیدن جامه .(منتهی الارب ). رجوع به ک...
کهنه مردرند. [ ک ُ ن َ / ن ِ م َ دِ رِ ] (ص مرکب ) سخت گربز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجدآباد کهنه . [ م َ ک ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان فراهان بالاست که در بخش فرمهین شهرستان اراک واقع است و 148 تن سکنه دارد. ده خرابه زلف ...
کهنه خاکدان . [ ک ُ ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) دنیا. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کاریزک کهنه . [ زَک ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در 12هزارگزی جنوب نیشابور. جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن...
باغشاه کهنه . [ ه ِ ک ُ ن َ ] (اِخ ) نام یکی از محلات شهر ساری است . (از مازندران و استرآباد رابینو ص 81).
بردخون کهنه . [ ب ُ ن ِ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بردخون بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنه 300 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
جایزان کهنه . [ ی ِ ک ُ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است در هفت فرسنگی میانه ٔ جنوب و مشرق رامهرمز. (از فارسنامه ٔ ناصری ).
تاج آباد کهنه . [ دِ ک ُ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ خاوری شهرستان رفسنجان 6 هزارگزی باختر رفسنجان ، 5 هزارگزی شوسه ٔ رفسنجان به یزد، ج...
عشق آباد کهنه . [ ع ِدِ ک ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان درب قاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. سکنه ٔ آن 106 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات...
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۱۴ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.