اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کی

نویسه گردانی: KY
کی . (ادات استفهام ، ضمیر استفهامی ) که . چه کس و کدام کس . و کی است ، یعنی چه کس هست و کی آمد و کی رفت ، یعنی کدام کس آمد و کدام کس رفت . (ناظم الاطباء). که ؟ چه کس ؟ کدام کس ؟ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که ؟ چه کس ؟توضیح آنکه چون کی (= که ) به «است » ملحق گردد به صورت کیست نوشته شود. (فرهنگ فارسی معین ) :
خود غم دندان به کی توانم گفتن
زرین گشتم برون سیمین دندان .

رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


بدان تا نداند که من خود کیم
بدیشان سپرده زبهر چیم .

فردوسی .


راست گویید که این قصه و این نادره چیست
این که آبستنتان کرد بگویید که کیست .

منوچهری .


هوا نماند تا بررسم ز عقل که من
کیم چیم چه کسم بر چیم که را مانم .

سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


در زیر بار منت تو یک جهان کس است
شرح و بیان به کار نیاید که کی و کی .

سوزنی (از یادداشت ایضاً).


ناگاه چوبه ٔ تیر بر سینه ٔ او آمد و کس ندانست کی انداخت و للیانوس درحال جان سپرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 71).
بر جهان خواجگی همی رانی
هنرت چه و نسبت تو به کی ؟

انوری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کیست که پیغام من به شهر شروان برد
یک سخن از من بدان مرد سخندان برد.

جمال الدین عبدالرزاق .


این قدم حق را بود کو را کشد
غیر حق خود کی کمان او کشد؟

مولوی .


تو دانایی آخر که قادر نیم
توانای مطلق تویی من کیم ؟

سعدی (بوستان ).


به جز سنگدل کی کند معده تنگ
چو بیند کسان بر شکم بسته سنگ .

سعدی (بوستان ).


- امثال :
کی به کیست ؟؛ یعنی تمیز و تشخیصی در میان نیست . بسیار شلوغ و درهم و آشفته است .
کی به کیه ؟؛ در تداول ، کی به کیست ؟ رجوع به فقره ٔ قبل شود.
من برای تو تو برای کی ؟ (امثال و حکم ص 1739).
|| (حرف ربط) به معنی که . (ناظم الاطباء) : و چون بهرام باز جای پدر نشست از آنجا کی عصبیت او بود در کیش حیلتها تمام کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ لیسترانج ص 64). بهرام گفت مرا نمی باید کی بدین سبب میان شما گفت وگوی رود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ایضاً ص 77). و سوگند خورد کی چندان بکشد از مردم اصطخر کی خون براند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ایضاً ص 116). رجوع به «که » شود. || -َکی ؛ (پسوند) در تداول عامه ، علامت حالت و وضع باشد: هول هولکی . هولکی . خوابیدنکی . نشستنکی . زیرآبکی . پس پسکی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گاه به کلمه ای ملحق شود و قید سازد: پس پسکی . خرکی . دزدکی . دروغکی . راستکی . زورکی . سیخکی . هول هولکی . یواشکی . (فرهنگ فارسی معین ). || گاه به اسم ملحق گردد و صفت سازد (به معنی دارنده و صاحب ): آبکی . (فرهنگ فارسی معین ). || مزید مؤخر امکنه : غربتکی . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
باب کی کی . (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت در 7هزارگزی جنوب ساردوئیه ، 6هزارگزی جنوب راه مالرو جیرفت - ساردوئیه . دار...
کی کی . (اِخ ) دهی از دهستان نوده چناران است که در بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد واقع است و 335 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9...
در کتابداری و اطلاع رسانی و فن آوری اطلاع رسانی برابر است با Who's who غربیان انگلیسی زبان، بویژه آمریکائیان، بمعنای مجموعه هائی از زندگی نامه ها با پ...
سراب کی . [ س َ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ناوه کش بخش چگنی شهرستان خرم آباد واقع در 9 هزارگزی شمال خاوری سراب دوره و 3 هزارگزی شمال...
کاوس کی . [ و و ک َ ] (اِخ ) کاوس . کاووس . کیکاوس . رجوع به کاوس و کاووس شود.
کی چی . (اِخ ) دهی از دهستان کرارج است که در بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع است و 447 تن سکنه و یک بقعه ٔ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیای...
کی لن . [ ل َ ] (اِخ ) ۞ کی رن ۞ . یکی از ولایات شمال شرقی کشور چین است که 2550000 تن سکنه دارد و مرکز آن شهر چانگ چوئن ۞ است . در ای...
کی کف .[ ک َ ک ُ / ک ِ ک ُ ] (اِ) نام گونه ای از افرا در رودبار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از گونه های ۞ درخت افراست که به نام ا...
کی کف . [ ک َ / ک ِ ک ِ ] (اِ) نامی است که در کردستان به کیکم دهند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل و کیکم شود.
بی کی . [ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) بی وقت . بی هنگام . || بدون دور. (ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.