اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کی

نویسه گردانی: KY
کی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) مَلِک باشد...(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 516). پادشاه بلندقدر و بزرگ مرتبه را گویند. (صحاح الفرس ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جبار. (مفاتیح العلوم خوارزمی ، از یادداشت ایضاً): کیقباد. کیکاوس . کیخسرو. کی لهراسب . کی بشتاسب . کی اردشیر. ج ، کیان . (مفاتیح العلوم ایضاً). پادشاه پادشاهان ، و بعضی گفته اند پادشاه بلندقدر، و این نام از کیوان گرفته اند ۞ و جمع آن کیان است و این نام را زال به قباد داده است ، و در قدیم چهار پادشاه را کی می گفتند: کیقباد، کیکاوس ، کیخسرو، کی لهراسب ، و در کیومرث ۞ تأمل است چنانکه در کاف فارسی [ گاف ] بیاید. (فرهنگ رشیدی ). به معنی پادشاه پادشاهان است یعنی پادشاهی که در عصر خود از همه ٔ پادشاهان بزرگتر باشد، و به عربی ملک الملوک خوانند، و پادشاه قهار و جبار بلندمرتبه را نیز گویند، این نام را در بلندی وقدر از کیوان گرفته اند ۞ چه او بلندترین ِ کواکب سیاره است و در قدیم این چهار پادشاه را که کیکاوس و کیخسرو و کیقباد و کی لهراسب باشد کی می گفته اند ۞ و بعضی پنج می گویند و کیومرث ۞ را داخل می دانند. (برهان ). پادشاه بزرگ یعنی شاهنشاه و بلندقدر و این نام را در بلندی و قدر از کیوان گرفته اند ۞ که بلندترین ِ کواکب سیاره است و از چهار طبقه ملوک فرس اولین را پیشدادیان و دومین را کیانیان گویند، کیقباد و کیکاوس و کیخسرو و کی لهراسب از آن جمله بوده اند و بعضی کیومرث را نیز گفته اند و سهو کرده اند، کیومرث به کاف فارسی است نه عربی . (آنندراج ) (از انجمن آرا). پادشاه بزرگ و قهار و جبار بلندمرتبه و شاهنشاه . (ناظم الاطباء). در اوستا، «کوی » ۞ یاد شده ، ازگاتها برمی آید که «کوی » به معنی پادشاه و امیر و فرمانده است . بسا این کلمه در گاتها درمورد شهریاران و اميران دیویسنا (مخالف آیین زرتشت ) نیز به کار رفته ،و هم این عنوان به شهریار معاصر و حامی زرتشت یعنی گشتاسب داده شده . در دیگر قسمتهای اوستا گاهی به معنی امیر ستمکار و گمراه کننده استعمال شده و گاه نیز عنوان یکی از پادشاهان کیانی است . در «ودای » هندوان این کلمه درمورد ستایشگران دیوان (خدایان هند) به کار رفته است . و نیز «کوی » در اوستا نام طایفه ای است از پیشوایان کیش آریایی که آیین آنان غیر آیین زرتشتی بود و زرتشت از ایشان گله می کند. بنابر آنچه گفته شد «کوی » اساساً عنوان و لقبی بوده و بعد به عنوان اطلاق عام به خاص به یک سلسله ٔ مخصوص - که در داستانهای ایرانی پس از سلسله ٔ پیشدادی ذکر می شود - اطلاق گردیده .از برخی موارد اوستا مستفاد می شود که این عنوان از همان عهد باستانی به خاندان مخصوص (کیانی ) تخصیص یافته ، چه در بند 71 زامیادیشت از کیقباد، کی اپیوه ، کی کاوس ، کی آرش ، کی پشین ، کی ویارش ، کی سیاوش یاد شده و در بند بعد آمده که کیانیان همه چالاک و پهلوان و پرهیزکار و بزرگ منش و بی باکند. در پهلوی ، کی (کوی ) ۞ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پادشاه .شاهنشاه . ج ، کیان . (فرهنگ فارسی معین ) :
یکی نامه بنوشت خوب و هژیر
سوی نامور خسرو دین پذیر...
سوی گرد گشتاسب شاه زمین
سزاوار گاه آن کی بآفرین .

دقیقی .


به یک هفته زین گونه با رود و می
ببودند شادان ز شیروی کی .

فردوسی .


کی اژدهافش بیامد چو باد
به ایران زمین تاج بر سر نهاد.

فردوسی .


کی نامور پاسخ آورد زود
که از من شگفتی بباید شنود.

فردوسی .


خبر یافت از خواب شاه جهان
بیاد آمدش یوسف اندرزمان
برِ شاه شدگفت شاها کیا
جهان شهریارا و فرخ پیا.

شمسی (یوسف وزلیخا).


کی منم ، کی برد مخالف ، تاج
جز به کی زاده کی دهندخراج ؟

نظامی .


به هر تختگاهی که بنهاد پی
نگه داشت آیین شاهان کی .

نظامی .


بده جام می و از جم مکن یاد
که می داند که جم کی بود و کی کی ؟

حافظ.


بگذر ز کبر و ناز که دیده ست روزگار
چین قبای قیصر و طرف کلاه کی .

حافظ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


شکوه سلطنت و حسن کی ثباتی داد
ز تخت جم سخنی مانده است و افسر کی .

حافظ (از یادداشت ایضاً).


|| چون مزید مقدمی در اسامی پادشاهان داستانی ایران آمده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هر یک از شاهان سلسله ٔ «کیانی »، مانند: کیغباد (کیقباد)، کیکاوس ،کیخسرو... (فرهنگ فارسی معین ). || اصل و حقیقت . (آنندراج ) (انجمن آرا) : کیکاوس به روایتی پسر کی افره بن کیقباد بود و حقیقت آن است که خود پسر کیقباد بود و این طبقه را کی در نام همه ٔ پادشاهان آوردند از وقت کیقباد و این سخن از زال برخاست که قباد را کی لقب نهاد یعنی اصل . (مجمل التواریخ و القصص ص 29). || زبده و خلاصه . (انجمن آرا) (آنندراج ). || در روضةالصفا در احوال کیقباد آورده که کی به لغت پهلوی چنار ۞ را گویند. (آنندراج ). || هر یک از عناصر اربعه را نیز گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء). جهانگیری هم یکی از معانی «کی » را عنصر نوشته لیکن در آن معنی «کیان » است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به کیا و کیان شود. || دمشقی گوید این کلمه در زبان ایرانی به معنی نور و بها باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ترجمه ٔ سلطان هم هست . (برهان ). سلطان . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول و دوم شود. || (ص ) بزرگ . سرور. ج ، کیان . (فرهنگ فارسی معین ). این کلمه بر بزرگان از سلاطین ایرانی و ظاهراً غیرایرانی نیز اطلاق می شده . بزرگ . ج ، کیان . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به زاری همی گفت پس پیلتن
که شاها دلیرا سر انجمن
کیا کی نژادا شها سرورا
جهان شهریارا و گندآورا.

فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


همی ریخت ۞ گوگردش اندر میان
چنین باشد افسون و رای کیان .

فردوسی (از یادداشت ایضاً).


ای در بر سران قویدل نهفته سر
وی بر دل کیان ۞ مبارز نهاده کی ۞ .

عثمان مختاری (از فرهنگ فارسی معین ).


|| اصیل و نجیب را نیز می گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || در فرهنگ به معنی پاک نیز آورده . (فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ به معنی پاک و خالص نیز آورده . (آنندراج ). به معنی پاکیزه و لطیف هم آمده است . (برهان ) (ناظم الاطباء). پاک . خالص . (فرهنگ فارسی معین ) :
خوشستی زندگانی و کی استی
اگرنه مرگ ناخوش در پی استی .

(اسرارنامه ٔ عطار).


شدستم بی شک و بی شبهه بر وی
پذیرفتم مر او را از دل کی .

زرتشت بهرام (از آنندراج ).


رجوع به کیارنگ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۹ ثانیه
باب کی کی . (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت در 7هزارگزی جنوب ساردوئیه ، 6هزارگزی جنوب راه مالرو جیرفت - ساردوئیه . دار...
کی کی . (اِخ ) دهی از دهستان نوده چناران است که در بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد واقع است و 335 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9...
در کتابداری و اطلاع رسانی و فن آوری اطلاع رسانی برابر است با Who's who غربیان انگلیسی زبان، بویژه آمریکائیان، بمعنای مجموعه هائی از زندگی نامه ها با پ...
سراب کی . [ س َ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ناوه کش بخش چگنی شهرستان خرم آباد واقع در 9 هزارگزی شمال خاوری سراب دوره و 3 هزارگزی شمال...
کاوس کی . [ و و ک َ ] (اِخ ) کاوس . کاووس . کیکاوس . رجوع به کاوس و کاووس شود.
کی چی . (اِخ ) دهی از دهستان کرارج است که در بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع است و 447 تن سکنه و یک بقعه ٔ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیای...
کی لن . [ ل َ ] (اِخ ) ۞ کی رن ۞ . یکی از ولایات شمال شرقی کشور چین است که 2550000 تن سکنه دارد و مرکز آن شهر چانگ چوئن ۞ است . در ای...
کی کف .[ ک َ ک ُ / ک ِ ک ُ ] (اِ) نام گونه ای از افرا در رودبار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از گونه های ۞ درخت افراست که به نام ا...
کی کف . [ ک َ / ک ِ ک ِ ] (اِ) نامی است که در کردستان به کیکم دهند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل و کیکم شود.
بی کی . [ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) بی وقت . بی هنگام . || بدون دور. (ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.