اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کی

نویسه گردانی: KY
کی . [ ک َی ی ] (ع مص ) داغ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). داغ کردن از آهن گرم و جز آن ، و گویند: آخر الدواء الکی . (از منتهی الارب ). داغ کردن با آهن تافته و جز آن . (ناظم الاطباء): کواه یکویه کیاً (واویةالعین یائیةاللاّم )؛ پوست آن را با آهن و جز آن داغ کرد. و داغ کننده را «کاو» (کاوی ) و داغ شده را «مکوی » نامند. (از اقرب الموارد).
- امثال :
آخر الدواء الکی ؛ «کی » داغ یعنی آهن تافته ای است که بر بعضی جراحات نهند و مراد آنکه وسایل صعب را آنگاه به کار برند که چاره های سهل بی اثر ماند. (امثال و حکم ج 1 ص 19) :
گفته اند آخر الدواء الکی .
انوری (از امثال و حکم ص 19).
چون میسر نمی شود به مراد
خدمت صدر شاه و قربت وی
داغ حسرت نهاده ام بر دل
گفته اند آخر الدواء الکی .

ظهیر فاریایی (از امثال و حکم ).


به بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی می
علاج کی کنمت آخر الدواء الکی .

حافظ (از امثال و حکم ).


|| تیز نگریستن به کسی . (تاج المصادر بیهقی ). تیز نگریستن سوی کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گزیدن کژدم . (تاج المصادر بیهقی ). گزیدن کژدم کسی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
کی شاه . [ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) فردوسی در شاهنامه دو بار کیومرث را کی شاه خوانده است : سپه کرد و نزدیک او راه جست همی تخت و دیهیم کی شاه ج...
کی افره . [ ] (اِخ ) کی افره بن کیقباد. به روایتی گویند پدر کیکاوس بوده است . (از مجمل التواریخ و القصص ص 29).
کی ارمین . [ ک َ اَ ] (اِخ ) نام یکی از چهار پسر کیقباد است . (برهان ). نام پسر کوچکتر از چهار پسر کیقباد است . (ناظم الاطباء) : نخستین چو کاوس ...
ایوان کی . [ اَی ْ ن ِ ک َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش ایوانکی . تابع شهرستان دماوند و 3000 تن سکنه دارد. (فرهنگ فارسی معین ). ایوان کیف .
ایوان کی . [ اَی ْ ن ِ ک َ ] (اِخ ) رودیست که در ناحیه ٔ خوار تهران جاری است . سرچشمه ٔ آن زرین کوه مشرق دماوند است و از آینه ورزان و شرق سی...
کی اپیوه . [ ک َ اَ پی وَ ] (اِخ ) پسر کیقباد است . این اسم در اوستا «کوی آئیپی ونگهو» ۞ آمده است . (یشتها تألیف پورداود ج 2، ص 224).
کی ویارش . [ ] (اِخ ) مطابق نقل اوستا یکی از سه پسر کی اپیوه است ، و در فصل 31 بندهش در فقره ٔ 25 مندرج است که کی آرش ، کی ویارش ، کی پیسا...
درمان آخر را فاش نما
کی اردشیر. [ ک َ اَ دَ ] (اِخ ) بهمن بن اسفندیار، ملقب به درازدست . پادشاه کیانی . (مفاتیح العلوم خوارزمی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کی لهراسب . [ ک َ ل ُ ] (اِخ ) از جمله ٔ پادشاهان کیانی است که کیقباد و کیخسرو و کیکاوس باشد. گویند چون در عصر لهراسب پادشاهی از او بزرگتر نبو...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.