کیان
نویسه گردانی:
KYAN
کیان . (ع اِ) ج ِ کون . کونها. موجودات . (از ناظم الاطباء). هستی ها. وجودها. (فرهنگ فارسی معین ).
- کیان ثلاثه ، کیان الثلاثة ؛ به اصطلاح حکما، روح و نفس و جسد و به اصطلاح اهل صنعت کیمیا، کون روحانی و کون نفسانی و کون جسمانی . (ناظم الاطباء). در اصطلاح فلسفه و کیمیا، روح و نفس و جسد. (فرهنگ فارسی معین ).
- || به اصطلاح اهل صنعت کیمیا، ماء و دُهن و ارض . (ناظم الاطباء). آب و روغن و زمین . (فرهنگ فارسی معین ).
- || به اصطلاح اهل صنعت کیمیا، زیبق و کبریت و ملح . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های همانند
۲۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
کیان . [ ک َ ] (اِ) جمع کی [ ک َ / ک ِ ] باشد، یعنی پادشاهان جبار بزرگ . (برهان ) (آنندراج ). ج ِ کی . پادشاهان بزرگ . (ناظم الاطباء). ج ِ کی ، پا...
کیان . [ ک ُ / کیا ] (اِ) خیمه ٔ کرد و عرب بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 354). بعضی گویند خیمه ٔ کردان و عربان صحرانشین باشد. (برهان ). خیمه...
کیان . [ کیا ] ۞ (اِ) ستاره و کوکب . (برهان ) (ناظم الاطباء). ستاره . (اوبهی ) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای بارخدایی که کجا رای تو ب...
کیان . (معرب ، اِ) ۞ طبیعت ، وگویا این کلمه سریانی است . (از اقرب الموارد). طبع،و بدان نامیده شده کتاب سمعالکیان ۞ و به سریانی شمعاکیان...
کیان . (ادات استفهام ، ضمیر استفهامی ) جمع «که » برای استفهام ذوی العقول است . (آنندراج ). ج ِ کی ، یعنی چه کسان ، و کیانند، یعنی چه کسانند. (...
کیان . (ع مص ) بودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کَون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کَون شود. || هست شدن . (منتهی الارب ) (آنندر...
کیان . [ ک َ ] (اِخ ) پادشاهان کیان را نیز گفته اند که کیقباد و کیخسرو و کیکاوس و کی لهراسب باشد. (برهان ). نام سلسله ٔ دویم از پادشاهان ایران...
کیان . [ ] (اِخ ) دیهی از ناحیت قهاب اصفهان که مولد و منشاء سلمان فارسی بوده است . رجوع به ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 69 شود.
شهری در 3 کیلومتری جنوب شرقی شهرکرد با جمعیت 14 هزار نفر محل دفن امامزاده عزیزالله فرزند گرانقدر امام حسن مجتبی- این شهر با قدمت 7 هزار سال قدیمی ترین...