اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کیف

نویسه گردانی: KYF
کیف . (اِ) دست افزاری که در آن آلات و ادوات لازم برای کاری گذارند. (ناظم الاطباء). آلتی چرمین که در آن کاغذ، نوشت افزار و اشیاء دیگر گذارند. بعضی حدس زده اند اصل کیف ، کِنْف عربی باشد. (فرهنگ فارسی معین ). انواع دارد: کیف پول ، کیف دستی ، کیف بغلی ، کیف کاغذ وغیره . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فارغی ای جیب اطلس کز برت کیف عبیر
ناگه انگیزد غباری چون ز میدان گرد کرد.

نظام قاری (دیوان البسه ص 117).


شده ام به جیب اطلس شب عنبرینه گمره
مگر آنکه کیف گلگون به رهم چراغ دارد.

نظام قاری (دیوان البسه ص 66).


و قندیلهای بزرگ و کوچک از کلاه مصنف و کیف جیب به ریسمان زر رشته که آن را گلابتون نیز خوانند از آن معلق و حاضر قندیل باشند. (از نظام قاری صص 155- 156). به قواعد مقرره باید دو نوبت از هر محل کیف عرایض بسته برسد. حکام ولایات در فرستادن کیفها تقاعد دارند. (از دستخط ناصرالدین به عضدالملک ، از فرهنگ فارسی معین ).
- امثال :
قربان بند کیفتم ، تا پول داری رفیقتم .
نظیر:
این دغل دوستان که می بینی
مگسانند گرد شیرینی .

سعدی (از امثال و حکم ).


|| کیسه ٔ زنان که در آن آیینه و دیگر ادوات تزیین می نهادند. مَثْبَنة. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کیسه ٔ مدور که زنان در آن سوزن و انگشتانه و موم و صابون قمی (برای نشان کردن مواضعبرش گاه بریدن جامه ) می داشتند. تلی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جزوکش . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
کیف چه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) کیف خرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود.
حسن کیف . [ ح َ س َ ک َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش کلاردشت از شهرستان نوشهر 49هزارگزی جنوب باختری چالوس ، 21هزارگزی باختر مرزان آباد مرکز بخش کلا...
حسن کیف . [ ح َ س َ ک َ ] (اِخ ) شهری است مابین شام و بغداد. عبداﷲ هاتفی در عزیمت صاحبقران از بغداد بجانب شام گفته : عراق عرب را چو آباد کر...
کیف دان . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) ۞ دبه ٔ معجونات منشی . و در مصطلحات نوشته که ظرفی باشد که خانه های متعدد در آن باشد و حقه هایی که معاجی...
حصن کیف . [ ح ِ ن ِ ک َ ] (اِخ ) حصن کیفا. رجوع به این کلمه شود.
کیف و کم . [ ک َ / ک ِ وَ / ک َ / ک ِ ف ُک َم م / ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) چگونه و چند، و به اصطلاح کیف عبارت از عرضی که قبول قسمت با...
کیف کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، لذت بردن .حال کردن . لذت بردن ، چنانکه از قلیانی یا غذایی یا آوازی یا هوای خوشی ...
کیف دادن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سکرگونه ای بخشیدن . نوعی تخدیر لذیذ ایجاد کردن : این حب به بچه کیف می دهد. (از یادداشت به خط مرحوم ...
ایوان کیف . [ اَی ْ ن ِ ک َ ] (اِخ ) رجوع به ایوان کی و نزهةالقلوب ج 3 ص 53 شود.
کیف بردن . [ ک َ / ک ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، لذت بردن : باید از زندگی کیف برد. (فرهنگ فارسی معین ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.