کیف و کم . [ ک َ
/ ک ِ وَ
/ ک َ
/ ک ِ ف ُک َم م
/ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) چگونه و چند، و به اصطلاح کیف عبارت از عرضی که قبول قسمت بالذات نکند، چنانکه سواد و بیاض ، و کم عرضی است که قبول قسمت بالذات کند، چنانکه خط و سطح و جسم ، و برای تفهیم عام چنین تعریف هم می توان کرد که کیف وصفی است که دریافت شدت و ضعف آن به تعقل تعلق دارد و به ذات خود قسمت نپذیرد مگر به متابعت محل خود، چنانکه حرارت و برودت و طعمها و بوها و الوان و خوبی و زشتی و سمیت و تریاقیت اشیاء و علم و جهل و جود و بخل و غیر آن در مردم ، و کم آن است که به ذات خود قابل قسمت باشد و دریافت مقدارش به وزن یا عدد یا پیمایش تعلق دارد، چنانکه جمیع اشیای ذی جسم . (غیاث ) (آنندراج )
: گفتم به چشم سر بتوان دید کیف و کم
گفتا به چشم سرنتوان دید فضل و فر.
ناصرخسرو.
هم ذروه ٔ کمال تو افزون ز کیف و کم
هم سده ٔ جلال تو بیرون ز منتهی .
سلمان ساوجی .
رجوع به کیف و کیفیت و کَم ّ شود.