کیک . [ ک َ
/ ک ِ ] (اِ) معروف است که برادر شپش باشد. گویند عمر کیک زیاده بر پنج روز نمی شود، و عربان برغوث خوانندش . (برهان ). جانورکی که در روی بدن انسان و دیگر حیوانات زندگی می کند و خون آنها را می مکد. (ناظم الاطباء). تهرانی ، کَک .کردی ، کِچ
۞ . لری ، کیک .
۞ (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حشره ای خرد و جهنده به رنگ سرخ مایل به سیاهی به اندازه ٔرشک یا شپشی که خون آدمی و دیگر جانوران مکد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طامِر. عَذّام . خدوش . قُذَّة. قُذَذ. برغوث . (منتهی الارب ). ابوطامر. ابوعدی . ابوالوثاب . ابوطامر. بنات الابل . بنات الکروس . بنات المعا. (المرصع). حشره ای است
۞ از راسته ٔ دوبالان که جزو زیرراسته ٔ مخفی بالان می باشد و به مناسبت زندگی انگلی که دارد بالهایش از بین رفته و به علاوه پاهای عقبی وی طویل شده و برای جهیدن به کار می روند. کیک در شکاف چوبها و در لای پرزهای قالی تخم ریزی می کند و از تخم ، لارو
۞ کرمی شکلی خارج می شود که در شکاف چوبها و بین پشمهای قالی می زید. در زمستان شکفتن تخم و خروج لارو
18 روز و در تابستان فقط
6 روز طول می کشد و به طورکلی ازموقع خروج از تخم تا شکل حیوان بالغ برحسب درجه ٔ حرارت بین
18 روز تا
40 روز طول می کشد. کیک حشره ٔ خطرناکی است چون علاوه بر آنکه از خون انسان و دامها تغذیه می کند، موجب انتقال میکرب امراض خطرناک از افراد مریض به اشخاص سالم است و خصوصاً کیکهایی که بر روی بدن موش می زیند موجب انتقال میکرب طاعون از موشی به موش دیگر و همچنین از موش به انسان می شوند. از این جهت به هر ترتیب هست باید با این حشره ٔ موذی و موشها که من غیرمستقیم موجب زندگی کیکها می باشند، مبارزه کرد. (فرهنگ فارسی معین : کک )
: آب او
۞ گرم است چون در خانه بفشانی کیکان را بکشد و موی بسوزاند. (الابنیه چ دانشگاه ص
230).
شپش ار هست ناخنت هم هست
کیک را گوش مال چون برجست .
سنائی .
دوست را کس به یک گنه نفروخت
بهر کیکی گلیم نتوان سوخت .
سنائی .
از پی احسنت وزه نفکند خود را در بزه
وز برای کیک را ننهاد بر آتش گلیم .
سوزنی .
در این زمانه بسی شاعر رکیک سخن
زبهر کیکی بر آتش بر افگنند گلیم .
سوزنی .
گفتمت یک بوسه گفتی جان بده
دلبرا کیکت عماری می کشد.
مجیر بیلقانی .
اگر فردا تو از وی صندل خواهی گوید من یک پیمانه کیک خواهم نیمی نر نیمی ماده جمله با زین و لگام و جل و ستام ، چه جواب دهی ؟ (سندبادنامه ص
309).
جان چه باشد تاگزینم بر کریم
کیک چه بْوَد تا بسوزم زآن گلیم .
مولوی .
-
کیک به گریبان بودن ؛ مضطرب و سراسیمه بودن . (آنندراج ). کنایه از مضطرب بودن . سراسیمه بودن . (فرهنگ فارسی معین )
: نیست یک کس که به دل محنت دورانش نیست
زَاختر سوخته کیکی به گریبانش نیست .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
رجوع به ترکیبهای بعد شود.
-
کیک توی (در) تنبان کسی افتادن ؛ ناراحت شدن . مشوش گردیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب بعد شود.
-
کیک در (اندر) پازه افتادن ؛ مشوش و مضطرب شدن
: کوه را زلزله چون کیک فتد در پازه
ابر را صاعقه چون سنگ فتد در قندیل .
انوری .
غمت آن لحظه بی اندازه افتد
که آن دم کیکت اندر پازه افتد.
عطار.
رجوع به ترکیبهای بعد شود.
-
کیک در پاچه (پازه ، شلوار) کسی افتادن ؛ مشوش و شوریده وهراسان شدن . (امثال و حکم ص
1260). ناراحتی و تشویش برای او ایجاد شدن . (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از مضطرب شدن
: حذر آنگه کنی که درفتدت
ریگ در کفش و کیک در شلوار.
سنائی (از امثال و حکم ص 1260).
کله آنگه نهی که درفتدت
سنگ در موزه کیک در شلوار
۞ .
سنائی (از امثال و حکم ص 1260).
چرخ را با شرفش سنگ فتد در موزه
کوه را با سخطش کیک فتد در شلوار.
انوری .
-
کیک در پاچه (پازه ، شلوار) افکندن ؛ کنایه از اضطراب و بیطاقتی و بیقراری کردن . (برهان ) (ناظم الاطباء).
- || مضطرب ساختن . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). مشوش و شوریده و هراسان کردن . (از امثال و حکم ص
1260)
: کیک در پازه ٔ من افکندی
اینکت سنگ درفتاده به سر.
انوری (از انجمن آرا).
بدین قصیده که پیراهن معانی اوست
فکنده ام همه را کیک عجز در شلوار.
اثیر اخسیکتی .
کیک در پاچه ٔ افکار تو خواهم افکند
این دوا علت تسکین تو خواهم کردن .
درویش واله هروی (از آنندراج ).
انبه را کرده موش در انبان
کیله را کرده کیک در شلوار.
سلیم (در صفت نیشکر، از بهار عجم ).
رجوع به ترکیبهای قبل شود.
-
کیکش نگزیدن ؛ اصلاً متألم و متأثر نشدن . (امثال و حکم ص
1260). (در تداول عامه ) ناراحت نشدن . اعتنا نکردن . اهمیت ندادن .