گفتگو درباره واژه گزارش تخلف کیک نویسه گردانی: KYK کیک . [ ک ِ ] (انگلیسی ، اِ) ۞ (با کاک و کوکه مقایسه شود) ۞ نوعی نان شیرینی که با آرد و روغن و تخم مرغ تهیه کنند، و آن انواع دارد. (فرهنگ فارسی معین ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی کیک کیک . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) معروف است که برادر شپش باشد. گویند عمر کیک زیاده بر پنج روز نمی شود، و عربان برغوث خوانندش . (برهان ). جانورکی که ... کیک کیک . (اِ) مردمک چشم . کاک . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 257). مردمک دیده ، به این معنی و به معنی بعد اماله ٔ کاک . (فرهنگ رشیدی ). مردمک چشم... کیک کیک . [ ی َ ] (اِ مصغر) مصغر کی . فلان . فلانه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کیک و کیک ؛ فلان و فلان . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کیک کیک . [ ی َ ] (اِ) میوه ای است ، مخفف کیلک . (فرهنگ رشیدی ). میوه ای است ، مخفف کیلک و آن میوه ای است کوچک به بوی بهی زردرنگ مشهور به ک... کیک کیک . (اِخ ) دهی از بخش زابلی شهرستان سراوان است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). کیک آباد کیک آباد. (اِخ ) کچی آباد. دهی از دهستان شهرویران است که در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع است و 330 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایر... کیک واسه کیک واسه . [ ک َ / ک ِ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) حشیشةالبراغیث . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کیک واشه کیک واشه . [ ک َ / ک ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) اسم فارسی حشیشةالبراغیث است ، وصاحب تحفه گفته اسم طبری قسمی از دوقس است . (فهرست مخزن الادوی... کیک خاکی کیک خاکی . [ ک َ / ک ِ ک ِ کی ] (اِ مرکب ) کرمی است که آفت چغندر است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود