اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کیک

نویسه گردانی: KYK
کیک . [ ی َ ] (اِ) میوه ای است ، مخفف کیلک . (فرهنگ رشیدی ). میوه ای است ، مخفف کیلک و آن میوه ای است کوچک به بوی بهی زردرنگ مشهور به کیالک ، و آن را خورند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نام میوه ای است . (برهان ). || به معنی گربه نیز آمده . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی گربه هم آمده است که عربان سنور خوانندش . (برهان ) :
فرق صحابه ٔ نبی کی رسدت ز ابلهی
کورصفت طلب کنی نرمی قاقم از کیک .

عمید لومکی (از فرهنگ رشیدی ).


۞
|| اسبی را نیز گویند که آبی رنگ باشد. (برهان ). اسب آبی رنگ . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
کیک . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) معروف است که برادر شپش باشد. گویند عمر کیک زیاده بر پنج روز نمی شود، و عربان برغوث خوانندش . (برهان ). جانورکی که ...
کیک . (اِ) مردمک چشم . کاک . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 257). مردمک دیده ، به این معنی و به معنی بعد اماله ٔ کاک . (فرهنگ رشیدی ). مردمک چشم...
کیک . [ ک ِ ] (انگلیسی ، اِ) ۞ (با کاک و کوکه مقایسه شود) ۞ نوعی نان شیرینی که با آرد و روغن و تخم مرغ تهیه کنند، و آن انواع دارد. (فره...
کیک . [ ی َ ] (اِ مصغر) مصغر کی . فلان . فلانه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کیک و کیک ؛ فلان و فلان . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کیک . (اِخ ) دهی از بخش زابلی شهرستان سراوان است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کیک آباد. (اِخ ) کچی آباد. دهی از دهستان شهرویران است که در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع است و 330 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایر...
کیک واسه . [ ک َ / ک ِ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) حشیشةالبراغیث . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کیک واشه . [ ک َ / ک ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) اسم فارسی حشیشةالبراغیث است ، وصاحب تحفه گفته اسم طبری قسمی از دوقس است . (فهرست مخزن الادوی...
کیک خاکی . [ ک َ / ک ِ ک ِ کی ] (اِ مرکب ) کرمی است که آفت چغندر است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.