اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کیل

نویسه گردانی: KYL
کیل .[ ی َ ] (اِ) میوه ای است صحرایی زردرنگ ، و گاهی سرخ می شود، و کیلک و کهین نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). نام میوه ای است صحرایی شبیه به آلوچه و سیب کوچک ، و آن را در خراسان علف شیران و علف خرس گویند و به عربی زعرور و درخت آن را شجرةالدب خوانند و کیل سرخ نیز گویندش ، و بعضی گویند زعرور یونانی است نه عربی ، و اﷲ اعلم . (برهان ). میوه ای است صحرایی زرد و سرخ می شود، و آن را کیلک نیز می گویند و به کیالک مشهور است . (از آنندراج ). زالزالک . کیالک . کیلک . کیلو. (فرهنگ فارسی معین ). عنب الدب و زعرور. (ناظم الاطباء) :
حسود گفته ٔ بسحاق گو بگوی جواب
که پیش ما کیل و به به هم نخواهد ماند.

بسحاق اطعمه (از فرهنگ رشیدی ).


- کیل سرخ ؛ زالزالک . (فرهنگ فارسی معین ).
|| ازگیل . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کیل دارو. (اِ مرکب ) سرخس . (قانون ابوعلی سینا، مفردات چ طهران ص 216، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سرخس نر ۞ . (فرهن...
کیل پیما. [ ک َ / ک ِپ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) کَیّال . آنکه با کیل می سنجد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیال شود.
واحد کیل . [ ح ِ دِ ک َ / ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش ظرفیت اشیاء به کار میرود، رجوع به واحد ظرفیت شود. واحدهای ...
کیل داروا. (اِ مرکب ) کیل دارو. سرخس نر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
کیل کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیمودن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیمانه کردن . با کیل اندازه و مقدار چیزی را معین کردن .
کیل داوران . [ وَ ] (اِ مرکب ) رجوع به گیل داوران شود.
کیل پیمایی . [ ک َ / ک ِ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) کیالی . شغل و عمل کیل پیما. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیمودن و سنجیدن با کیل . رجوع به م...
خط و کیل کشیدن . [ خ َطْ طُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) خط و نشان کشیدن . شاخ و شانه کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خط و نشان کشیدن در ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.