کین آور. [ وَ ] (نف مرکب ) بهادر. غضبناک و جنگجو. (ناظم الاطباء). جنگاور. جنگجو. رزم آور
: و دیگر از ایران زمین هرچه هست
که آن شهرها را تو داری به دست
بپردازی و خود به توران شوی
ز جنگ و ز کین آوران بغنوی .
فردوسی .
ستاره شناسان و دین آوران
سواران جنگی و کین آوران .
فردوسی .
به چین و به ماچین نمانم سوار
نه کین آوری از در کارزار.
فردوسی .
نه شمشیر کین آوران کند بود
که کین آوری زَاختر تند بود.
سعدی .
رجوع به مدخل بعد شود. || انتقامجو
: به سلم و به تور آگهی تاختند
که کین آوران
۞ جنگ برساختند.
فردوسی .
رجوع به ماده ٔ بعد شود.