کین توز. (نف مرکب ) این لغت مرکب است از کین و توز به معنی کینه کش و صاحب کینه که تلافی کننده ٔ بدی باشد، چه کین به معنی کینه و توز به معنی کشیدن آمده است . (برهان ) (آنندراج ). کینه کش و صاحب کینه و تلافی کننده ٔ بدی . (ناظم الاطباء). انتقام گیرنده . منتقم . (فرهنگ فارسی معین ). جوینده ٔ کین . کشنده ٔ کین . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: شماساس کین توز لشکرپناه
که قارن بکشتش به آوردگاه .
فردوسی .
سواران کین توز بی حدومر
فرستاد همراه با یک پسر.
اسدی .
وصول موکب میمون و موسم نوروز
خجسته باد بر ایام پهلوان کین توز.
خواجه عمید.
به وصال تو همه کینه بتوزم ز فراق
کس مبادا زپس وصل تو کین توز پدر.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
خداوندا چو بر جان سمرقند
شود باد دی دیوانه کین توز.
سوزنی (از یادداشت ایضاً).
زمانه باد ز اعدای دولتت کین توز
که تا به دولت تو کین محنتم توزم .
سوزنی .
بر یکی جود فایضت غالب
وز دگر جاه قاهرت کین توز.
انوری .
تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد
بو که در آرد به مهر آن دل کین توز را.
خاقانی .
بر سرت جای جای موی سپید
نه ز غدر سپهر کین توز است .
خاقانی .
رجوع به مدخل قبل شود.