اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کین جوی

نویسه گردانی: KYN JWY
کین جوی . (نف مرکب ) انتقامجو. کینه جو :
چه جویی مهر کین جویی که با او
حدیث مهرجویی درنگیرد.

خاقانی .


رجوع به کینه جوی شود. || جنگجو. دلاور. جنگ آور. رزمجوی :
ز گردان کین جوی سیصدهزار
سپه داشت شایسته ٔ کارزار.

اسدی .


بزد خیمه و صدهزار از سران
گزین کرد کین جوی و گندآوران .

اسدی .


به گرشاسب کین جوی کشورگشا
جهان پهلوان گرد زاول خدا.

اسدی .


رجوع به کینه جوی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.