کین دار.(نف مرکب ) کین دارنده . آنکه از دیگری حقد و عداوت دردل دارد. آنکه دشمنی و بغض به دل دارد
: برِ بهمن آوردش از رزمگاه
بدو کرد کین دار چندی نگاه .
فردوسی .
کین مدار آنها که از کین گمرهند
گورشان پهلوی کین داران نهند.
مولوی .
باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز بدرّید بند اشتر کین دار من .
مولوی .
مده پند و مبر خونم به گردن
که چشم دلبر کین دار مست است .
مولوی .
رجوع به کین داشتن شود.