کین کشیدن . [ ک َ
/ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) انتقام کشیدن . خونخواهی کردن . طلب خون کردن
: گر این کینه از ایرج آمد پدید
منوچهرسرتاسر آن کین کشید.
فردوسی .
قصد اطراف مملکت را دارند که کین پدران را از مسلمانان بکشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
378).
به زودی کشد بخت از آن خفته کین
چو بیداری او را بود در کمین .
اسدی .
واکنون که چون شناختمش زین پس
برگردم و از او بکشم کین .
ناصرخسرو.
فرزند توایم ای فلک ای مادر بی مهر
ای مادر ما چون که همی کین کشی از ما؟
ناصرخسرو.
بدین سنت کجا نوح پیمبر
به طوفان کین کشید از اهل کفران .
ناصرخسرو.
چرخ را جمشید وافریدون نماند
کز من مسکین کشد کین ای دریغ.
خاقانی .
بپرسیدند کز طفلان خوری خار
ز پیران کین کشی چون باشداین کار؟
نظامی .
غایبی مندیش از نقصانشان
کو کشد کین ازبرای جانشان .
مولوی .
زین سان که بکشتی به شکرخنده جهانی
خواهم که به دندان کشم از لعل تو کینها.
امیرخسرو (از آنندراج ).