کینه گزار. [ ن َ
/ ن ِ گ ُ ] (نف مرکب ) انتقامجو. انتقام طلب . منتقم . که انتقام به جای آورد
: تو بدکننده ٔ خود را به روزگار سپار
که روزگار تو را چاکری است کینه گزار.
فرخی .
به چاشتگاه ملک بی کمر میان سپاه
برفت بر دم آن جنگجوی کینه گزار.
فرخی .
مبارک آمد روز و مساعد آمد یار
سلاح کینه بیفگند چرخ کینه گزار.
؟ (از سندبادنامه ).
و رجوع به کین گرفتن شود.