کینه گه . [ ن َ
/ ن ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) کینه گاه . میدان جنگ . رزمگاه . عرصه ٔ کارزار
: به پیش نیاکانْت بسته کمر
به هر کینه گه با یکی کینه ور.
فردوسی .
زمانی نکرد او یله جای خویش
بیفشرد بر کینه گه پای خویش .
فردوسی .
همه نامداران شمشیرزن
بر این کینه گه بر شدیم انجمن .
فردوسی .
خنک آنکه بر کینه گه کشته شد
نه از ننگ ترکان سرش گشته شد.
فردوسی .
و رجوع به کینه گاه شود.