گاز گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به دندان گرفتن . گزیدن
۞ به دندان که به دریدن نرسد. دندان گرفتن . ضَرس ؛ گزیدن . تضریس ؛ گزیدن به دندان . عض ّ و عضیض ؛ گزیدن یا به زبان گرفتن . اعضاض ؛ گزانیدن . تعضیض ؛ بسیار گزیدن لب از خشم و نیک گزیدن . (منتهی الارب ). نیب ، تنییب ؛ به دندان گزیدن تیر را تا سختی چوب آن معلوم گردد و به دندان نشان کردن در آن . (منتهی الارب )
: چو آگاه شد زآن سخنها گراز
تو گفتی کسی دل گرفتش به گاز.
فردوسی .
ببردند آن صاع و گفتند راز
سر انگشت خود را گرفته بگاز.
شمسی (یوسف و زلیخا).
گر قناعت کنی به شکر و قند
گاز میگیر و بوسه در می بند.
نظامی .
تا بود در تو ساکنی بر جای
زلف کش گازگیر و بوسه ربای .
نظامی .