گاو زمین . [ وِ زَ ] (اِخ ) گاوی که زمین بر پشت او است و آن گاو بر پشت ماهی است . (غیاث ) (آنندراج ). در اساطیر آورده اند که زمین بر دو شاخ گاو قرار دارد
: من گاو زمینم که جهان بردارم
یا چرخ چهارمم که خورشید کشم ؟!
معزی (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
خون قربان رفته از زیرزمین تا پشت گاو
گاو بالای زمین از بهر قربان آمده .
خاقانی .
شاه بود آگه که وقت ماهی و گاو زمین
کلی اجزای گیتی را کنند از هم جدا.
خاقانی .
گوهر شب را به شب عنبرین
گاو فلک برده ز گاو زمین .
نظامی .
گر چو تیغ آفتاب آن تیغ بر کوهی زنی
کوه تا کوهان گاو آن زخم را نبود حجاب .
سوزنی .
حمل سپاه تو را خاک چو طاقت نداشت
گاو زمین آمدش چون سپر اندر جبین .
خواجه سلمان (از شعوری ).
|| کنایه از قوتی است که خدای تعالی درمرکز زمین خلق کرده است . (برهان ).