گاومیش . (اِ مرکب )
۞ نوعی از گاوهای بزرگ که در سواحل دریا و رودها زندگی کنند. (حاشیه ٔ برهان قاطع). جانوری است از جنس گاو. (آنندراج ). جاموس معرب آن است . (دهار) (منتهی الارب ). ابوالقریض . ابوالعرمض .اقهبان . هرمیس کهب ؛ گاومیش کلان سال . (منتهی الارب ).
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش
به چرم اندر است این زمان گاومیش .
فردوسی .
میان بز و گاومیش و ستور
شمردم شب و روز گردنده هور.
فردوسی .
یکی تخت زرین نهادند پیش
همه پایها چون سر گاومیش .
فردوسی .
به پیلان گردنکش و گاومیش
سپه را همی توشه بردند پیش .
فردوسی .
به هر یک ز ما بود پنجاه بیش
سرافراز با گرزه ٔ گاومیش .
فردوسی .
نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاومیش .
فردوسی .
جهان پر ز گردون بد و گاومیش
ز بهر خورش راه می راند پیش .
فردوسی .
یکی دفتری دید پیش اندرش
نبشته کلیله بر آن دفترش
به دست چپ آن جوان سترگ
بریده یکی خشک چنگال گرگ
سرون سر گاومیشی به راست
همی این بر آن برزدی چونکه خواست .
فردوسی .
گروهی سران چون سر گاومیش
دو دست از پس پشت بد پای پیش .
فردوسی .
خورشهای مردم همی رفت پیش
به گردون و زیر اندرون گاو میش .
فردوسی .
وز آن گاو میشان همه دشت و غار
فکندند ایرانیان بیشمار.
(گرشاسب نامه ).
جزیری که هفتاد فرسنگ بیش
پس از خیزران بود و پر گاومیش .
(گرشاسب نامه ).
چه بر پیل و اشتر چه بر گاومیش
با ثرط فرستاد از اندازه بیش .
(گرشاسب نامه ).
به تن هر یکی مهتر از گاومیش
چو زوبین بر او خار یک بیشه بیش .
(گرشاسب نامه ).
بارکش چون گاومیش و حمله بر چون نره شیر
گامزن چون ژنده پیل و بانگزن چون کرگدن .
منوچهری .
گاو میشی گرازدندانی
کاژدها کس ندید چندانی .
نظامی .
زمین زیر عنانش گاوریش است
اگر چه هم عنان گاومیش است .
نظامی .
گو ز زندان تا رود این گاومیش
یا وظیفه کن ز وقفی لقمه ایش .
مولوی .
رجوع به گامیش و جاموش شود.