اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گاهواره

نویسه گردانی: GAHWʼRH
گاهواره . [ هَْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ۞ (از: گاه (تخت ) + واره )، پهلوی گاهوارک ۞ ، کردی گهوره . ۞ (برهان قاطع چ معین ). گهواره . (برهان قاطع چ معین ). گهواره . (برهان ). گاواره . گاخواره . گوار. گاهوار. مهد. مهابد. (منتهی الارب ). منجک . تخت مانندی است که اطفال شیرخواره را در آن خسبانند :
پنجاه سال رفتی از گاهواره تا گور
بر ناخوشی بریدی راهی بدین شبستی ۞ .

ناصرخسرو.


و هرگاه دایه مشغول بودی گاهواره بجنبانیدی . (سندبادنامه ص 151).
طفلان زمانه ٔخرف را
لطف تو بس است گاهواره .

عطار.


گفت من قرب دو سال ای کاربین
بوده ام درگاهواره این چنین .

عطار.


چوکودک بسته پا در گاهواره
ز دست بسته اش آید چه چاره .

(مؤلف آنندراج ).


رجوع به گاواره ، گاخواره ، گهواره ، گواره ، گاهوار شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۳ ثانیه
گاهواره بند. [ هَْ رَ / رِ ب َ ] (اِمرکب ) قماط ۞ . (دهار). || (نف مرکب ) کسی که گاهواره ٔ طفل را بندد.
گاهواره جنبان . [ رَ /رِ جُم ْ ] (نف مرکب ) جنباننده ٔ گهواره : عقل کل بوده در دبستانش نفس کل گاهواره جنبانش .سنایی .
گاهواره جنبانی . [ رَ / رِ جُم ْ ](حامص مرکب ) جنباندن گاهواره . حرکت دادن گاهواره .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.