گذر افتادن . [ گ ُ ذَ اُ دَ ] (مص مرکب ) گذر اوفتادن . اتفاقاً عبور کردن از جایی . به طور اتفاقی رد شدن
: ناگاه مادر او را گذر بدانجا افتاد. (قصص الانبیاء نسخه ٔ خطی مؤلف ص
178).
قضا را چنان اتفاق اوفتاد
که بازم گذر بر عراق اوفتاد.
سعدی (بوستان ).
صبااگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست .
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 43).
به خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان دربازم .
حافظ.
دوش در خواب چنان دید خیالم که سحر
گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی .
حافظ.
می خوران را شه اگر خواهد بر دار زند
گذر عارف و عامی همه بر دار افتد.
قاآنی .
جان بیشتر از وعده به تن آمده ، گویی
او را بغلط بر سر خاکم گذر افتاد.
وحشی جوشقانی (از آنندراج ).