گذر انداختن . [ گ ُ ذَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) عبور کردن از. رفتن به سوی کسی یا چیزی . از حال کسی جویا شدن
: عمری به درش ستاده ماندم
چون بر سر من گذر نینداخت .
درویش واله هروی (از آنندراج ).
نظر به سرو کنم از هوای قامت او
گذر به سرو گلستان به بویش اندازم .
بنایی هروی (از آنندراج ).
چو صبح چند به یکسو عنان توان انداخت
گذر به تربت ما نیز میتوان انداخت .
سنجر کاشی (از آنندراج ).