گرچ . [ گ ِ رَ ] (اِ) مازندرانی گرچ
۞ . (فرهنگ نظام ). گیلکی نیز گرچ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). گچ را گویند که بدان عمارت سازند و خانه سفید کنند و ترکان نیز به همین لفظ خوانند
: منصور بفرمود تا آن کوشک [ کوشک سپید مردین را ] بازشکافتند و خشت پخته و گرچ به کشتی همی آوردند. (مجمل التواریخ و القصص ).
ناید از خاک و گچ و سنگ اینچنین طاقی مگر
خاکش از مشک و گرچ کافور و سنگش گوهر است .
ابن یمین (از جهانگیری ).
به هم در بپیوست فرزانه سنگ
در آنجا نبود از گرچ بوی و رنگ .
حکیم زجاجی (از آنندراج ).