گردن فراز. [ گ َ دَ ف َ ] (نف مرکب ) کنایه از متکبر و سرکش . (آنندراج ). سربلند. سرافراز. شریف . منیع
: بدین ایستادند و گشتند باز
فرستاده و شاه گردن فراز.
فردوسی .
نوشت اندر آن نامه های دراز
که ای مهتر گرد گردن فراز.
فردوسی .
ز زورآزمایان گردن فراز
بسا کس شد و گشت نومید باز.
اسدی (گرشاسب نامه ).
چو گردون کند گردنی را بلند
به گردن فرازان درآرد کمند.
نظامی .
به زر و به گوهر ندارد نیاز
که گیتی فروز است و گردن فراز.
نظامی .
ز گردن فرازان تواضع
۞ نکوست
گدا گر تواضعکند خوی اوست .
سعدی .
سر پادشاهان گردن فراز
به درگاه او بر زمین نیاز.
سعدی .
نماند از وشاقان گردن فراز
کسی در قفای ملک جز ایاز.
سعدی (بوستان ).
|| گردن بلند. گردن دراز
: زمانه خصم ترا گردران بسنگ نیاز
شکست اگرچه که گردن فراز بد چو هیون .
ابن یمین .
و رجوع به گردن دراز شود.