گردن نرم کردن . [گ َ دَ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گردن انداختن . (آنندراج ). مطیع و رام کردن . مطیع و منقاد کردن
: روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرم تر از دخ .
شاکر بخاری .
چه کنم گر سفید را گردن
نتوان نرم کردن از داشن .
لبیبی .
همچنین باد کار او که مدام
نرم کرده زمانه را گردن .
فرخی .
نگاه باید کرد تا احوال ایشان [ شاهان غزنوی ] بر چه جمله رفته است و میرود در... نرم کردن گردنها. (تاریخ بیهقی ).
گردن نکند نرم به فریاد به زاری
او را ز چپ و راست به اکراه بگیرد.
اوحدی (از آنندراج ).
کرده ام نرم بفرمان تو گردن چون شمع
چه کنم من که بفرمان تو سر دربازم .
خواجه سلمان (از آنندراج ).