اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گرده

نویسه گردانی: GRDH
گرده . [ گ ِ دَ / دِ ] (اِ) هر چیز مدور گرد. || پارچه ٔ زرد مدوری که یهودان بر کتف جامه ٔ خود دوزند بجهت امتیاز از مسلمانان خصوصاً و آن را به عربی غیار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) :
گرده بر دوش راهب دیرم
حلقه در گوش ساجد لاتم .
نزاری قهستانی (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
|| همه و مجموع . || نگاه . (برهان ) (آنندراج ). || بالش گرد. (برهان ) (جهانگیری ). || یک نوع برنج مایل به تدویر است و این برنج در گیلان و مازندران زراعت میشود. || نان غیرتنک . (برهان ). نوعی از نان باشد. (جهانگیری ). نوعی از نان که به تازی رغیف خوانند و جردقه معرب آن است . (آنندراج ). کلیچه . (انجمن آرا). شُوایَه : سَلائط؛ گرده های نان کلان . (منتهی الارب ) :
نان کشکینْت روا نیست نیز
نان سمد ۞ خواهی گرده ٔ کلان .

رودکی .


به نیم گرده بروبی بریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت .

عماره .


گولانج ۞ و گوشت و گرده و گوزآب و گادنی
گرمابه و گل و گل و گنجینه و گلیم .

لبیبی .


نعم الرغفان رغفان الشعیر...
نیکاگرده ها که گرده های جو بود.

(نوروزنامه ).


که از این مهره ها چه میخواهی
گفت یک گرده و دو تا ماهی .

سنائی .


و با ایشان از وجه زاد و توشه گرده ای بیش نبود. (سندبادنامه ص 49).
بره و مرغ و زیربای عراق
گرده ها و کلیچه ها و رقاق .

نظامی .


ورم پهلوی پهلوانان به تیغ
خورم گرده ٔ گردنان بیدریغ.

نظامی .


همان قرصه ٔ شکرآمیخته
چو کنجد بر آن گرده ها ریخته .

نظامی .


به یک دو گرده قناعت کن و بحق پرداز
که کس بحق نشود از گزاف برخوردار.

عطار.


گرده ای بیرون آورد و دو نیمه کرد. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف ص 217).
بخوان اطعمه حلوای گرم و گرده ٔ خاص
بچشم گرسنه جان میدهد ز روی خواص .

بسحاق اطعمه .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
گرده . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ) عضو مخصوص . (انجمن آرا). میان دو کتف که سنگینی کوله بر روی آن افتد. میان دو شانه . پائین گردن از پشت .- کار از ...
گرده . [ گ َ دَ / دِ ] (اِ) (از: گرد (به فتح ) + ه ، پسوند نسبت ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خاکه ٔ نقاشان باشد و آن زغال سوده است که در ...
گرده . [گ َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل ، واقع در 25هزارگزی شمال خاوری اردبیل و 3هزارگزی شوسه ٔ اردبیل به آستار...
گرده . [ گ ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش اصطهبانات شهرستان فسا، واقع در 12000گزی باختر اصطهبانات و 2000گزی شوسه ٔ فسا به اصطهبا...
گرده بر. [ گ ِ دَ / دِ ب ُ ] (اِ مرکب ) همان گردبر است . (آنندراج ). برماه . برماهه . برمای . مته . مثقب . سکنه . اسکنه .
گرده بن . [ گ ِ دَ ب ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 40هزارگزی باختر مهاباد و 18هزارگزی خاور شوسه ٔ خانه...
گرده پز. [ گ ِ دَ / دِ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه نان گرد پزد. نان پز که نانهای او گرد باشد : همان گرده ٔ نرم چون لیف خزکز او پخته شد گرده ٔ گرده ...
گرده ده . [ گ ِ دَ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 15هزارگزی شمال خاور مراغه و 20هزارگزی شمال خاور...
گرده ده . [ گ ِ دَده ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه ، واقع در 7هزارگزی جنوب بخش و 5هزارگزی راه شوسه ٔ میان...
گرده رش . [ گ ِ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه که در 20هزارگزی شمال باختری میاندوآب و 12هزارگزی ش...
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.