گرفتار آمدن . [ گ ِ رِ م َ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن . مبتلا شدن . گیر افتادن
: چنین بود ماهوی را رای و راه
که آید بدانسان گرفتار شاه .
فردوسی .
گرفتار آمد صد و شصت گرد
دگر غرقه گشتند و کس جان نبرد.
اسدی (گرشاسب نامه ).
تو قیمت این روز ندانی مگر آنگاه
کایی به یکی بدتر از این روز گرفتار.
ناصرخسرو.
چون گرفتار آمدی در دام او
چون شدی اندر قفس ناکام او.
مولوی .
بهمه حال اسیری که ز بندی برهد
خوشترش دان ز امیری که گرفتارآید.
سعدی (گلستان ).
هر که بتأدیب دنیا راه صواب نگیرد بتعذیب عقبی گرفتار آید. (گلستان ). گفت [ روباه ] خاموش که اگر حسودان بغرض گویند شتر است و گرفتار آیم ... (گلستان ).
|| عاشق شدن . شیفته گردیدن .