گرفتار گشتن . [ گ ِ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دچار شدن . مبتلا گشتن
: کنون چون زمانه درآمد بسر
گرفتار گشتم به دست پسر.
فردوسی .
بعلتهای مزمن و دردهای مهلک گرفتار گشته . (کلیله و دمنه ).
وگر قانع و خویشتن دار گشت
بتشنیعخلقی گرفتار گشت .
سعدی (بوستان ).
|| اسیر گشتن . اسیر شدن
: تابوت را در پیش آوردندی و آن دشمنان همه هزیمت شدندی و گرفتار گشتندی . (قصص الانبیاء ص
146). || شکار شدن . صید گشتن
: چو آهو زین غزالان سیر گشتی
گرفتار کدامین شیر گشتی .
نظامی .
گرفتار سگان گشتن به نخجیر
به از افسوس شیران زبونگیر.
نظامی .