گرو بردن . [ گ ِ رَ
/ رُو ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پیروز شدن در شرطبندی چنانکه مستحق گرفتن گروشود. سبق بردن . پیشی گرفتن . غلبه کردن
: کنون چون گرو برد پیمان ور است
چه خواهم زمان زو که فرمان ور است .
(گرشاسب نامه ).
ز گور آن تک ربودم در دویدن
گرو بردم ز مرغان در پریدن .
نظامی .
بدان نرگس که از نرگس گرو برد
بدان سنبل که سنبل پیش او مرد.
نظامی .
گفت هان ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو.
مولوی .
جمالی گرو برده از آفتاب
ز شوخیش بنیاد تقوی خراب .
سعدی (بوستان ).
چو از چابکان در دویدن گرو
نبردی هم افتان و خیزان برو.
سعدی (بوستان ).
گر فراقت نکشد جان بوصالت ندهم
تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید.
سعدی .
زاغ بدو گفت که پرواز کن
گر گرو از من ببری ناز کن .
(زهر الریاض ).
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه ٔ حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو.
حافظ.