گرو کردن . [ گ ِ رَ
/ رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) برهن دادن . اِسبال . (تاج المصادر بیهقی ). اِرهان . (منتهی الارب )
: نبرد دیو آرزوم از راه
آرزو را گرو کنم بگناه .
نظامی .
یا فلک آنجا گذر آورده بود
سبزه به بیجاده گرو کرده بود.
نظامی .
گروکن بعمر ابد جام را
گروگیر کن باده ٔ خام را.
نظامی .
مراین صوفیان بین که می خورده اند
مرقع بسیلی گرو کرده اند.
سعدی (بوستان ).
رجوع به گرو شود.