گره گشای . [ گ ِ رِه ْ گ ُ ] (نف مرکب ) گره گشاینده . گره گشا
: در در آن رشته سرگرای بود
که کلیدش گره گشای بود.
نظامی .
تیغ او در مفاصل عدو چون قضا گره گشای . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
چو نافه بر دل مسکین
۞ من گره مفکن
که عهد بر سر زلف گره گشای تو بست .
حافظ.