گره گیر. [ گ ِ رِه ْ ] (نف مرکب ) مجعد. پیچیده . در صفات زلف و ابرو مستعمل است . (آنندراج )
: در دلم غصه ٔ گره گیر است
چرخ تسکین آن دهد ندهد.
خاقانی .
کمند رومیان بر شکل زنجیر
چو موی زنگیان گشته گره گیر.
نظامی .
سر زلف گره گیردلارام
به دست آورد و رست از دست ایام .
نظامی .
زلفین مسلسلش گره گیر
پیچیده چوحلقه های زنجیر.
نظامی .
خنده ٔ جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه ٔ حافظ بشکست .
حافظ.
|| گره دار. با گره
: کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه برهدف میراند چون تیر.
نظامی .
چین ز ابروی گره گیر تو خط هم نگشود
تا قیامت نشود نرم کمانی که تراست .
صائب (از آنندراج ).
رجوع به گره بر ابرو افکندن شود.