گری . [ گ َ ] (اِ) هر پیمانه را گویند خواه جریب که پیمانه ٔ زمین است و خواه گز که زمین و جامه و امثال آن بدان پیمایند و گز کنند و خواه کیله که پیمانه ٔ غله است و خواه پنگان که پیمانه ٔ ساعت باشد و آن جامی است از مس و در بن آن سوراخی کنند بعنوانی که چون آن را بر زیر آب گذارند بعد از گذشتن یک ساعت نجومی پر آب میشود و به ته آب می نشیند. (برهان ) (آنندراج ). جریب . (مهذب الاسماء) (السامی )
: و بر جهان برین جملت ... خراج نهاد، کشته های غله بوم ، از یک گری
۞ زمین خراج یک درم سیم نقره . زمین رزبوم از یک گری زمین خراج هشت درم . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
93).
عشق تو همچون قلک خرمن شادی بداد
صد کس را یک قفیز یک کس را صد گری .
سنایی .
باش تا چون چشم ترکان تنگ گردد گور تو
گرچه خود را گور سازی در مسافت ده گری .
سنایی .
زانکه امثال مرا بی شاعری بسیار داد
کاخهای چار پوشش باغهای چل گری .
انوری (از آنندراج ).
چرخ است و خوشه ای بزکاتش مدار چشم
کان صاع کو دهد دو گری یک قفیزنیست .
خاقانی .
|| اندکی از ساعت شب روزی را نیز گری گویند و آن بیست و دو دقیقه و سی ثانیه ساعت باشد. (برهان ).