گریان شدن . [ گ ِرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به گریه افتادن . گریستن و زاریدن
: به هامون درون پیل گریان شود
به جیحون درون آب بریان شود.
فردوسی .
چنان تنگ شد بر دل من جهان
که گریان شدم آشکار و نهان .
فردوسی .
زمانی بسالوس گریان شدم
که من ز آنچه گفتم پشیمان شدم .
سعدی (بوستان ).