اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گریختن

نویسه گردانی: GRYḴTN
گریختن . [گ ُ ت َ ] (مص ) پهلوی ویرختن ۞ (از ویرچ ) ۞ (فرار کردن )از ایرانی باستان وی + ریک ۞ از رئک ۞ «بارتولمه 1479« »نیبرگ ص 244». فرار کردن . بسرعت دور شدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرار. (آنندراج ). دررفتن . بهزیمت شدن . اِجعاظ. (منتهی الارب ). اِدفان . (ترجمان القرآن ). جَلبَصَة. جَرمَزَه . جَمرَزَه . ختع. خَشِر، گریختن ازجبن و بددلی . رکض . تسمیح . طَرمَسَة. تعبید. تعرید. عَرَد. تعتیم . تعذر. فَشَق . فرار. قَوب . قَرطَبَة. کَلصَمَة. مداحَرَه . نط. نطیط. (منتهی الارب ). نوص . (ترجمان القرآن ). هرب . هصب . (منتهی الارب ) :
رفیقا چند گویی کو نشاطت
بنگریزد کس از گرم آفروشه .

رودکی .


درآمد یکی خاد چنگال تیز
ربود از کفش گوشت وبرد و گریز ۞ .

خجسته .


رای سوی گریختن دارد
دزد کز دورتر نشست به چک .

حکاک .


دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم آشفته کرد و شیدا.

دقیقی .


که از جنگ بگریخت بهرامشاه
ورا سوی آذرگشسبست راه .

فردوسی .


و از آنسو که بگریخت افراسیاب
همی تازیان تابدان روی آب .

فردوسی .


دلیران توران برآویختند
سرانجام از رزم بگریختند.

فردوسی .


حاسدت را گو گریز و ساقیت را گو که ریز
ناصحت را گو نشین و مطربت را گو سرای .

منوچهری .


ز نادان گریزی به دانا شتابی
ز محنت رهایی به دولت رسایی .

منوچهری .


آب و آتش بهم نیامیزد
بالوایه ز خاک بگریزد.

عنصری .


... چون خبر این حصار بدیشان رسیده بود بیشتری گریخته بودند. (تاریخ بیهقی ). غوریان را دل بشکست ، گریختن . (تاریخ بیهقی ). چون بخارا رسیدند شحنه علی تکین به دبوسی گریخت . (تاریخ بیهقی ).
حسرت نکند کودک را سود به پیری
هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان .

ناصرخسرو.


چون گریزم ز قضا یا ز قدر من چو همی
به هزاران بصر ایشان بسوی من نگرند.

ناصرخسرو.


طمع حیض مرد است و من میبرم سر
طمع را کز اهل سخا میگریزم .

خاقانی .


شوم هم در انده گریزم ز انده
کز انده به انده زدایی نبینم .

خاقانی .


چون گریزد دل از بلا که جهان
بر دلم تخته پوش می بشود.

خاقانی .


از هیبت نام تو همی زود گریزند
کز گفتن لاحول گریزند شیاطین .

معزی .


با مردم پاک اصل وعاقل آمیز
وز نااهلان هزار فرسنگ گریز.

خیام .


چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت
دان که کلش بر سرت خواهند ریخت .

مولوی .


ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبت احمق بسی خونها بریخت .

مولوی .


بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست
هم در تو گریزم ار گریزم .

سعدی (گلستان ).


همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به دیگری پرداخت .

سعدی (گلستان ).


|| با «در» ترکیب شود، معنی پناه بردن دهد :
خاقانی از زمانه بفضل تو درگریخت
او را امان ده از خطرآخرالزمان .

خاقانی .


ظلم رها کن به وفا درگریز
خلق چه باشد به خدا درگریز.

نظامی .


چون رخ و لب شکر و بادام ریخت
گل بحمایت بشکردرگریخت .

نظامی .


بر که پناهیم تویی دستگیر
در که گریزیم تویی دستگیر.

نظامی .


بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست
هم در تو گریزم ار گریزم .

سعدی (گلستان ).


- امثال :
چوب را که برداشتی گربه ٔ دزد میگریزد .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
رنگ گریختن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ پریدن . رنگ ریختن . رنگ باختن . رنگ رفتن . رنگ جهیدن . رجوع به همین ماده ها شود : مضطرب بودم چو...
واپس گریختن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به عقب فرار کردن : نکته ها چون تیغ پولاد است تیزگر نداری تو سپر واپس گریز. مولوی (مثنوی ، دفتر اول ...
خواب گریختن . [ خوا / خا گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بی خواب شدن . خواب نبردن . این ترکیب در صفات چشم بیاید. (آنندراج ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.