گریه کردن . [ گ ِرْ ی َ
/ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اشک ریختن . (آنندراج ). گریستن . بکاء
: گیتی برو چو خون سیاوش گریه کرد
خون سیاوشان ز دو چشمش روان برفت .
سعدی .
گریه گو بر هلاک من مکنید
که نه این نوبت نخستین است .
سعدی (بدایع).
طفل از پی مرغ رفته چون گریه کند
بر عمر گذشته همچنان میگریم .
سعدی (رباعیات ).
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمد ﷲ که مقتول اوست .
سعدی (بوستان ).
میکند گریه و همدرد ندارد صائب
جای رحم است در این بزم به تنهائی شمع.
صائب (از آنندراج ).
و رجوع به گریه شود.