گریه ناک . [ گ ِرْ ی َ
/ ی ِ ] (ص مرکب ) گریان . در حال گریه
: بجای تخم جواری فشاند دانه ٔ اشک
چو دست بر مژه ٔ گریه ناک زد دهقان .
ملاطغرا (از آنندراج ).
دگر از ره مستیم گریه ناک
نیم آگه از گریه ٔ خود چو تاک .
ملاطغرا (از آنندراج ).
بادا لبان دولت کلی بخنده در
از کلک گریه ناکت و از دیده ٔ ترش .
دقایقی مروزی .